LITTLE GIRL DREAMS

,پست 60

خدایا بسه دیگه...خاهش میکنم...

بدترین و وحشتناک ترین روزای زندگیمه..

معمولا میگن جوونی بهترین دوران زندگیه..واسه من که برعکس بوده! دیگه به جایی رسیده که هبچی نمیخوام... زندگی من فقط ی معنی داره شکنجه...مرگ تدریجی.. 

کاش میمردم و این همه عذاب تموم میشد..   

وقتی شروعش این باشه اخرش چی میشه??دیگه از همه چی میترسم...از همه چی بدم میاد..از همه چی خستم...من شهریور 93 مردم...امیدوارم هرچه زودتر جسمم هم بمیره...یعنی میشه ازین جهنم راحت شم...خدایا...دیگه نمیتونم...20سالگی مردم...چه عدد نحسی!�

+ نوشته شده در سه شنبه 25 شهريور 1393برچسب:, ساعت 2:30 توسط little girl |


پست 59

دلنوشته های LITTLE GIRL-24

حس تازه ایست..

خوشحال اما هراسان..

تنها اما بی باک...

شده خستگی بی معنا با وجودش...

شادی وجودم را فرا گرفته از تحققش...

هراسانم از تصور شکست...

ای تنها امید زندگیم پیوسته استوار نگه دار مرا تا راه کوتاه شود..

تا با تنها امگیزه ام زنده بمانم...

 

91/6/25   __  1:20بامداد

+ نوشته شده در شنبه 8 شهريور 1393برچسب:, ساعت 17:40 توسط little girl |


پست 58

دلنوشته های LITTLE GIRL-23

 

تو دیگر چرا..از همه انتظار بی وفایی داشتم جز تو...

تو که تنها شمع روشنم بودی در این جو تاریک...

پس این بی وفایی ز چیست ...

 مدتی است مشغله هایت را بهانه کردم...

 دگر بهانه ام تکراری شده ...

 گناه دل بیچاره ام چیست که دلتنگ توست...

 خیلی وقت است که رفتی و اثری از خودت نذاشتی...

 حداقل بگذار جای پایت را نظاره کنم...

 شاید از همان راه برگشتی... 

 اما نه حرف هایت بوی برگشت نمی داد !

 کاش فقط یکبا مرا باور داشتی که چقدر دلتنگتم...

 ای کاش فقط یکبار مرا باور داشتی..!

   

91/5/24

 

+ نوشته شده در شنبه 8 شهريور 1393برچسب:, ساعت 17:15 توسط little girl |


پست 57

هوای سرد و بی روح ...

من خسته از این جنگ تکراری ...

من ماندمو دیوار های اتاقم و گیتارم ...

دوست با وفای من...

توی این هوای سرد فقط آغوش گیتارم هنوز گرمه...

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, ساعت 15:52 توسط little girl |


پست 56

بیا تا قطره ی بارون برای برکه ها باشیم ...

بیا آرامش بعد از صدای گریه ها باشیم ...

 

+ نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:, ساعت 3:0 توسط little girl |


پست 55

یک سال بعد ...

 

+ نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:, ساعت 2:42 توسط little girl |


پست 54

 

سلام دوستان

شرمنده این مدت نبودم...

دلم براتون تنگ شده

متاسفانه ازین به بعد خیلی دیر به دیر میام

بلاخره هدف زندگیمو پیدا کردم!

واسه همین سرم خیلی شلوغ شده...الان من اینطوریم

دوستون دارم

به امید آپ بعدی

 

+ نوشته شده در یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, ساعت 20:0 توسط little girl |


پست 53

لحظه های بارانی

 

آن دم که باران می بارید و قطره های آن بر روی گونه ام مینشست تو را یافتم.
تو همان قطره بارانی بودی که بر روی چشمانم نشستی ، قطره ای پر از محبت و عشق.
آن لحظه احساس کردم آن قطره ، قطره اشکم است که از چشمانم سرازیر شده ...

 

ادامه ی مطلب . . .


ادامه مطلب
+ نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, ساعت 1:16 توسط little girl |


پست 52

 

زیاد خوب نباش. زیاد دم دست هم نباش .زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی. آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند. زیاد که باشی ، زیادی می شوی …

+ نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, ساعت 1:10 توسط little girl |


پست 51

 

حالم را پرسید گفتم رو به راهم … او نمیدانست رو به راهیم که تو رفتی….

+ نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, ساعت 1:0 توسط little girl |


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد